سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۸

انتظارت چشمانم را کور کرد


نیامد دویدم از پیِ دیوانه‌ای که گیسوانِ بلوطش را به سِحرِ گرمِ مرمرِ لُمبرهایش می‌ریخت که آفتاب بیاید نیامد به روی کاغذ و دیوار و سنگ و خاک نوشتم که تا نوشته بخوانند که آفتاب بیاید نیامد چو گرگ زوزه کشیدم چو پوزه در شکمِ روزگارِ خویش دویدم دریدم شبانه روز دریدم که آفتاب بیاید نیامد .شبتون پر از امید

انتظارت چشمانم را کور کرد
امتیاز دهید.

، ، ، ،

نظر خود را ثبت کنید